آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

گزارش

خوب مامانی، امروز آخرین جلسه کلاس آمادگی زایمان هم تموم شد. جلسه 1: آشنایی با آناتومی بدن و دستگاه تناسلی جلسه 2: بهداشت فردی جلسه 3: تغذیه جلسه 4: بهداشت روان جلسه 5: علائم هشدار دهنده جلسه 6: زایمان جلسه 7: بعد از زایمان جلسه 8: نوزاد شما هم تو همه جلسات حضور فعال داشتی و حسابی ورجه وورجه می کردی، البته امروز یه کم ساکت بودی، نکنه مامانی غصه ت شده بود که کلاسا تموم شد؟!! چند روزه که ساک هردوتامونم آماده کردم. از آخر هفته آینده هم باباجون دیگه سرکار نمیره که مواظب ما دوتا باشه. همه چیز برای اومدن تو گل پسرم آماده ست به جز خونه. که اونم امروز خدا لطف کرد و بالاخره یه فرجی حاصل شد، شاید بتونیم بریم خون...
30 آبان 1390

دل نوشته 1

روزی تو از وجودم جوانه زدی، درست مثل جوانه زدن یک بذر. چیزی به سبز شدنت باقی نمانده و من عاشق دیدن سبز شدن تو هستم پسرکم. تو هر روز بزرگتر و بزرگتر می شوی و می بالی و من هر روز نحیف تر، درست مثل آن بذر. شاید روزی که تو تبدیل به یک درخت تنومند شده باشی دیگر از آن بذر نحیف چیزی نمانده باشد، هیچ مهم نیست، آن بذر تبدیل به کودی شده است که در تک تک شاخه ها و برگ های تو سبز شده است. دوست دارم آنچه که از من روییده است سبز باشد و شاد و پرفایده برای خود و دیگران. آنوقت مهم نیست که جسم من باشد یا نه. من در تک تک نفس های تو، در تپش های قلب مهربان تو زنده خواهم بود. سبز باش و بنده خوب خدا پسرکم ... ...
25 آبان 1390

هفته سی و هشتم تو دل مامان

مامانی این هفته بين 2720 تا 3400 گرم وزن داری (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستن) و طول بدنت بين 48.2 تا 50.8 سانتي متره. مي تونی خيلي محكم چنگ بندازی كه مامان و بابا به زودی می تونن اين رو با انگشت خودشون  امتحان كنن! اندامهات كاملا رشد كردن و در مكان نهايي خودشون قرار دارن. ولي ريه ها و مغزت هرچند به اندازه اي رشد كردن كه بتونن فعاليت كنن اما تا زمان تولد و مدتي بعد از اون هم به رشد خودشون ادامه ميدن. فعلا نمیشه گفت چشمات چه رنگیه. اگه موقع تولد چشمای قهوه اي داشته باشی احتمالا به همين رنگ باقي خواهند موند. اگر رنگ چشمات خاكستري تيره يا آبي پررنگ باشه ممكنه به همين رنگ باقي بمونند و ممكنه تا 9 ماهه شدنت سبز فندقي يا قهوه اي ...
24 آبان 1390

هق هق گریه یا سکسکه2

سلام پسر مهربون و خوش قلبم، دیشب مامانی، تو و بابایی رو خیلی اذیت کرد و هیچ کدومتون رو نذاشت بخوابین. تو این چند هفته اخیر، مامانی دو سه باری مثل ابر بهاری شده و نم نم که نه، شرشر گریه کرده (البته مامانی همه ش طبیعی و به خاطر تغییرات هورمونیه)، حالا مگه ابر چشمای مامان کوچیک میشد که بارونش بند بیاد... خلاصه مامانی دیشب یک عالمه گریه کردم و تو هم زدی زیر گریه، هق هق گریه هات درست از توی لگنم میومد، جاشو کاملا می تونستم احساس کنم، پائین لگنم بودی. حالا گریه من بند اومده بود و تو ول کن نبودی، هرچی نازت کردم و باهات حرف زدم، مگه تکونای شدید و سکسکه ت تموم میشد، الهی قربون دل نازکت بشم که تحمل اشکای مامانو نداری. قبلا یه بار هم شهریور ماه تو...
19 آبان 1390

هفته سی و هفتم تو دل مامان- آغاز ماه دهم

مبارکه مبارکه، دست بزنیم، شادی کنیم، پسر گلم دیگه کامل شده و از این به بعد دیگه هروقت خداجون اراده کنه، می تونه تشریف فرما بشه و منزلمون رو منور به وجودش کنه. خدایا شکرت که تا اینجارو صحیح و سالم پشت سر گذاشتیم. حالا دیگه شما یه جنین رسیده هستی پسرم. وزن نی نی ها تو این هفته كمي بيشتر از 2720 گرم و قدشون از سر تا پاشنه پا حدود 48.2 تا 50.8 سانتي متره. ولی وزن شما به گفته خانم دکتر باید از سه کیلو گذشته باشه. موي سر بیشتر نی نی ها موقع تولد كامله و طول موهاشون ممكنه بين 1.2 تا 3.8 سانتي متر باشه. بعضی از نی نی ها هم فقط كمي موي كرك مانند دارن. دست های مامان، یه کم بی حس هستند. آلرژیم کاملا خوب شده ( انگار به باباجون منتقل شده). شکم...
17 آبان 1390

گوسفند آیهان جون

سلام عزیزدلم، پسر خوشگل و نازم. دیروز عید قربان بود و باباجون به خاطر سلامتی تو نازنین پسرمون، یه گوسفند قربانی کرد. البته چون ما اینجا کسی رو نداریم، بابایی یه آقایی رو آورد که سر گوسفندو ببره. غصه ت نشه ها مامانی، گوسفنده راحت مرد، تقلا و بع بع هم نکرد، آروم و بی صدا کشته شد، انگار که اعتراضی نداشت و دلخور نبود. بابایی و من هم تا 1.5 بعد از نصف شب بیدار بودیم و مشغول تمیز کردن گوسفند و قسمت کردن گوشت ها. اولین بارمون بود ازین کارا می کردیم. از خستگی و درد شونه و کمر مردیم ولی به عشق تو تحمل کردیم. ان شاءالله که خداجون قبول کنه آقا گوسفنده گونی تنش کرده تا جعبه ماشینمونو کثیف نکنه! آقا گوسفنده از گونی اومده بیرون تا سر و گو...
17 آبان 1390

شعر آقاخرگوشه

یه روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت آخ «وایسا وایسا کارت دارم من خرگوشه بی‌آزارم بیا از سوراخت بیرون نمی‌خوای مهمون» یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه «شاید می‌خواد بخورتم یا با خودش ببرتم پس می‌رم پیش مامانم آن‌جا می‌مانم» مادر موشه عاقل بود زنی باهوش و کامل بود یه نگاهی کرد به خرگوش گفت به بچه موش «نترس جونم اون مهمونه خیلی خوب و مهربونه پس برو پیشش سلام کن بیارش خونه» ...
13 آبان 1390